- نویسنده:علی رضا کی شمس
- تاریخ:یکشنبه 90/12/7
- عنوان موضوع:
چه بسیارآدم ها دیدم که لباسی تنشان نبود....
و..
چه بسیارلباسها دیدم که انسانی درونشان نبود!!!
((دکتر شریعتی کبیر))
چه بسیارآدم ها دیدم که لباسی تنشان نبود....
و..
چه بسیارلباسها دیدم که انسانی درونشان نبود!!!
((دکتر شریعتی کبیر))
باغها در خویش میخواهند مدفونم کنند...
تا درختان همچو یاران پنجه در خونم کنند
کاش در باغ زمین هم میوه ممنوعه بود!!
بلکه آدمها از این ویرانه بیرونم کنند!!
عشق نایاب است دیگر گرچه لیلیهای شهر
با فریب رنگ میخواهند مجنونم کنند......
بگذر از خیر حسابم با کرامالکاتبین
امر کن فکری به حال زار اکنونم کنند گوشه ویرانهام امشب درختی سبز شد باغها در خویش میخواهند مدفونم کنند
تو کجایی سهراب؟ آب را گل کرده اند چشم ها را بستند و چه با دل کردند....... ای سهراب کجایی آخر؟ ... زخم ها بر دل عاشق کردند ... خون به چشمان شقایق کردند ... تو کجایی سهراب؟ ... که همین نزدیکی عشق را دار زدند ... همه جا سایه ی دیوار زدند ... ای سهراب کجایی که ببینی حالا دل خوش مثقالیست!! ... دل خوش سیری چند؟؟؟...
صبر کن سهراب ...!
قایقت جا دارد؟؟؟