سفارش تبلیغ
صبا ویژن





شطرنج دنیا

زندگی شطرنج (دنیاو دل)است...

قصه ی پر رنج صدها مشکل است...

(شاه) دل کیش هوس ها میشود!!!

پای (اسب) آرزو ها در گل
است!!!

(فیل) بخت ما عجب کج می رود

در سر ما بس خیال باطل است...

مهره های عمر من نیمش برفت

مهره های او تمامش کامل است

ما نسنجیده پی (فرزین) او

غافل از اینکه حریفی قابل است...






شعری زیبا که خاطرات دوران دبستان را زنده می کند...

 

(اولین روز دبستان) بازگرد..
کودکی ها، شاد و خندان باز گرد..
باز گرد ای خاطرات کودکی..
بر سوار اسب های چوبکی..

خاطرات کودکی زیباترند..
(یادگاران کهن) مانا ترند
درسهای سال اول ساده بود !!!
آب را بابا به سارا داده بود!!!

درس پند آموز (روباه و خروس)...
روبه مکار و دزد و چاپلوس...
روز مهمانی (کوکب خانم) است..
سفره پر از بوی نان گندم است..

کاکلی گنجشککی باهوش بود..
فیل نادانی برایش موش بود..
با وجود سوز و سرمای شدید!!!
(ریز علی) پیراهن از تن می درید!!!

تا درون نیمکت جا می شدیم...
ما پر از (تصمیم کبری) می شدیم...
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم@
یک تراش سرخ لاکی داشتیم @

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت!!!
گرمی دستانمان از آه بود...
برگ دفتر ها به رنگ کاه بود ...

مانده در گوشم صدایی چون تگرگ ..@
خش خش جاروی با پا روی برگ..@
همکلاسیهای من یادم کنید...
باز هم در کوچه فریادم کنید...

همکلاسیهای درد و رنج و کار..
بچه های جامه های وصله دار ..
بچه های دکه سیگار سرد
کودکان کوچک اما مرد مرد

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود!!
جمع بودن بود و تفریقی نبود!!
کاش می شد باز کوچک می شدیم!!
لا اقل یک روز (کودک) می شدیم

یاد آن آموزگار ساده پوش...
یاد آن گچها که بودش روی دوش ...

ای معلم نام و هم یادت به خیر..
یاد درس آب و بابایت به خیر..

ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشقها را خط بزن!!!!!!!!!!






نقض قانون علیت

بی هیچ دلیلی

 "بیادتان هستم"...

 تا نقض کنم

قانونی را

که علت می طلبد !!!!






هجران

عشق بعضی وقتها از درد دوری بهتر است...

بی قرارم کرده و گفته صبوری بهتر است...

توی قرآن خوانده ام... یعقوب یادم داده است:

دلبرت وقتی کنارت نیست... کوری (بهتر) است!!

نامه هایم چشمهایت را اذیت می کند....

درد دل کردن برای تو حضوری بهتر است...

چای دم کن... خسته ام از تلخی نسکافه ها!!!

چای با عطر هل و گلهای قوری بهتر است... 






خیال آزادی...

یوسف...

 به این رها شدن از چاه دل مبند.

 
از باغ می‌برند چراغانی‌ات کنند
تا کاج جشنهای زمستانی‌ات کنند...

پوشانده‌اند «صبح» تو را «ابرهای تار»
تنها به این بهانه که بارانی‌ات کنند...

یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می‌برند که زندانی‌ات کنند...

ای گل گمان مکن به شب جشن می‌روی
شاید به خاک مرده‌ای ارزانی‌ات کنند...

یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه‌ای بترس که شیطانی‌ات کنند...

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه‌ای است که (قربانی‌ات) کنند...



<      1   2   3   4   5      >


اخرین مطالب

سوسا وب تولز

کد موسیقی برای وبلاگ