- نویسنده:علی رضا کی شمس
- تاریخ:چهارشنبه 90/12/17
- عنوان موضوع:
ای رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر...
بر من منگر تاب نگاه تو ندارم!!!
بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه...
در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم!!!
ای رفته ز دل ، راست بگو ! بهر چه امشب...
با خاطره ها آمده ای باز به سویم؟؟؟
گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه..
من او نیم...او مرده و من سایه ی اویم!!!
من او نیم... آخر دل من سرد و سیاه است!!!@
او در دل سودازده از عشق شرر داشت...
او در همه جا با همه کس در همه احوال...
سودای تو را ای بت بی مهر ! به سر داشت!!!
من او نیم... این دیده ی من گنگ و خموش است
در دیده ی او آن همه گفتار ، نهان بود...
وان عشق غم آلوده در آن نرگس شبرنگ...
مرموزتر از تیرگی شامگهان بود!!!!
من او نیم آری ، لب من این لب بی رنگ
دیری ست که با خنده یی از عشق تو نشکفت!!
اما به لب او همه دم خنده ی جان بخش...
مهتاب صفت بر گل شبنم زده می خفت!!!
بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم
آن کس که تو می خواهیش از من به خدا مرد!!!!
او در تن من بود و ، ندانم که به ناگاه....
چون دید و چها کرد و کجا رفت و چرا مرد؟؟؟
من گور ویم ، گور ویم ، بر تن گرمش...
افسردگی و سردی کافور نهادم....
او مرده و در سینه ی من ، این دل بی مهر
سنگی ست که من بر سر آن گور نهادم!!!!