سفارش تبلیغ
صبا ویژن





سرود خار کن

سرود خار کن

 

به صحرا، سرود این چنین خار کن
که از کندن خار، کس خوار نیست...

جوانی و تدبیر و نیروت هست
به دست تو، این کارها کار نیست!!!

به بیداری و هوشیاری گرای...
چو دیدی که بخت تو بیدار نیست!!!!

چو بفرختی، از که خواهی خرید؟؟؟؟
مـــــتاع جـــوانــی به بازار نیست!!!

جوانی، گه کار و شایستگی است...
گه خــود پسندی و پــندار نیست!!!!

نبایست بر خیره از پافتاد....
چو جان خسته و جسم بیمار نیست!!!

همین بس که از پا نیفتاده ای!!!
بس افتادگان را پرستار نیست!!!

مپیچ از ره راست، بر راه کج...
چو در هست، حاجت به دیوار نیست!!!!

ز بازوی خود، خواه برگ و نوا...
تو را برگ و توشی در انبار نیست!!!

همی دانه و خوشه خروار شد....
ز آغاز، هر خوشه خروار نیست!!!!

قوی پنجه ای، تیشه محکم بزن!!!!!!!
هنرمند مردم، سبکسار نیست!!!

زر وقت، باید به کار آزمود...
کاز این بهترش، هیچ معیار نیست!!!!!

غنیمت شمر، جز حقیقت مجوی!!!!
که باری است فرصت، دگر بار نیست!!!


همی ناله کردی، ولی بی ثمر
کس این ناله ها را خریدار نیست!!!!!!!!

چو شب، هستی و صبحدم نیستی است
شکایت ز هستی، سزاوار نیست

کنند از تو در کار دل،‌بازپرس
در این خانه، کس جز تو معمار نیست!!!!

نشد جامه عجب، جان را قبا
در این جامه، پود ار بود، تار نیست!!!!

در این دکه، سود و زیان باهمند!!!!
کس از هر زیانی، زیانکار نیست!!!

گهی کم به دست اوفتد، گه فزون...
بساز، ار درم هست و دینار نیست!!!!

مگوی از گرفتاری خویشتن
ببین کیست آن کاو گرفتار نیست!!!!!!!!!

به چشم بصیرت به خود در نگر
تو را تا در آئینه، زنگار نیست!!!!

همه کار ایام، درس است و پند
دریغا که شاگرد هشیار نیست!!!!!!!

ترا بار تقدیر باید کشید...
کسی را رهایی از این بار نیست!!!!!!!!!!

بدشواری ار دل شکیبا کنی!!!!!!!!!!
ببینی که سهل است و دشوار نیست!!!!!!!

از امروز اندوه فردا مخور...
نهان است فردا، پدیدار نیست!!

گر آلود انگشتهایت به خون....
شگفتی ز ایام خونخوار نیست!!!!

چو خارند گلهای هستی تمام
گل است این که داری بکف، خار نیست!!!

ز آزادگان،‌بردباری و سعی
بیاموز، آموختن عار نیست!!!!

هزاران ورق کرده گیتی سیاه
شکایت همین چند طومار نیست!!!!

تو خاطر نگهدار شو خویش را
که ایام، خاطر نگهدار نیست!!!!!!!!!

ره زندگان است، عیبش مکن
گر این راه، همواره هموار نیست!!!!

پی کارهایی که گوید برو
تو را با فلک،‌دست پیکار نیست!!!!

به جایی که بار است بر پشت مور
برای تو، این بار، بسیار نیست!!!!!!!

نشاید که بی کار مانیم ما
چو یک قطره و ذره بی کار نیست!!!






علم میاموز....

هان ای پدر پیر که امروز
می نالی از این درد روانسوز
علم پدر آموخته بودی
واندم که خبر دار شدی سوخته بودی
***
افسرده تن و جان تو در خدمت دولت
قاموس شرف بودی و ناموس فضیلت
وین هر دو ، شد از بهر تو اسباب مذلت
چل سال غم رنج ببین با تو چها کرد
دولت ، رمق و روح تو را از تو جدا کرد
چل سال تو را برده ی انگشت نما کرد
وآنگاه چنین خسته و آزرده رها کرد
***
از مادر بیچاره من یاد کن امروز :
هی جامه قبا کرد
خون خورد و گرو داد و غذا کرد و دوا کرد
جان بر سر این کار فدا کرد
***
هان ! ای پدر پیر ،
کو آن تن و آن روح سلامت ؟
کو آن قد و قامت ؟
فریاد کشد روح تو ، فریاد ندامت !
***
علم پدر آموخته بودی
واندم که خبر دار شدی سوخته بودی
از چشم تو آن نور کجا رفت ؟‌
آن خاطر پر شور کجا رفت ؟
میراث پدر هم سر این کارهبا رفت
وان شعله که بر جان شما رفت
دودش همه بر دیده ما رفت
***
چل سال اگر خدمت بقال نمودی
امروز به این رنج گرفتار نبودی
***
هان ای پدر پیر !
چل سال در این مهلکه راندی
عمری به تما شا و تحمل گذراندی
دیدی همه ناپاکی و خود پاک بماندی
آوخ که مرا نیز بدین ورطه کشاندی
***
علم پدر آموخته ام من !
چون او همه در دام بلا سوخته ام من
چون او همه اندوه و غم آموخته ام من
***
ای کودک من ! مال بیندوز !
وان علم که گفتند میاموز !






افسانه مردم

افسانه مردم

 

دیدم او را آه بعد از بیست سال
گفتم : این خود اوست، یا نه، دیگری ست؟؟
چیزکی از او در بود و نبود
گفتم : این زن اوست ؟ یعنی آن پری ست ؟

هر دو تن دزدیده و حیران نگاه
سوی هم کردیم و حیرانتر شدیم
هر دو شاید با گذشت روزگار
در کف باد خزان پرپر شدیم

از فروشنده کتابی را خرید
بعد از آن اهنگ رفتن ساز کرد
خواست تا بیرون رود بی اعتنا
دست من بود، در را برایش باز کرد

عمر من بود او که از پیشم گذشت
رفت و در انبوه مردم گم شد او
باز هم مضمون شعری تازه گشت
باز هم افسانه مردم شد او....






نامه غضنفر به زنش

نامه غضنفر به زنش!

روزی غضنفر برای کار و امرار معاش قصد سفر به آلمان میکنه و

همسرش و نوزده بچه قد و نیم قد رو رها کنه

خلاصه

همسرغضنفر گفت :حال ما چه طور از احوال تو با خبر بشیم؟؟؟؟

غضنفر گفت: من برای تو نامه مینویسم....

همسرش گفت: ولی نه تو نوشتن بلدی و نه من خوندن !!!!!!!!!!!!!!!!!

غضنفر گفت من برای تو نقاشی میکنم ... تو که بلدی نقاشی های منو بخونی مگه نه ؟؟؟؟؟؟

خلاصه

غضنفر به سفر رفت و بعد از دو ماه این نامه به دست زنش رسید ..

این شما و این هم نامه ببینید چیزی میفهمید!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟

+
+
+

+
+
+

شما چیزی فهمیدید !!!!!!!من که نفهمیدم

این نامه رو فقط همسر غضنفر میفهمه چی نوشته شده

+
+
+

حال ترجمه از زبان همسرش

خط اول :حالت چه طوره زن ؟

خط دوم :بچه ها چه طورن ؟

خط سوم : مادرت چه طوره ؟

خط چهارم :شنیدم سر و گوش ت می جنبه!!!

خط پنجم : فقط برگردم خونه....

خط ششم : می کشمت

خط هفتم :غضنفر از آلمان...






کجابایدرفت؟؟؟؟

کجا باید رفت؟.....
ز که باید پرسید؟!!!
واژه عشق و پرستیدن چیست؟
جان اگر هست چرا در من نیست؟
من که خود می دانم ..
راه من راه فناست
قصه عشق فقط یک رویاست....
آه ای راه سکوت...
آه ای ظلمت شب....

من همان گمشده ی این خاکم
به خدا عاشق قلبی پاکم!!!!!!!!



   1   2      >


اخرین مطالب

سوسا وب تولز

کد موسیقی برای وبلاگ