سفارش تبلیغ
صبا ویژن





مردی که ایستاده مرد!!!

ارنستو چه گوارا ،مردی که ایستاده مرد

پنجاه و چهارسال پیش پزشک کمونیست جوان و پرشوری با کشتی کوچکی از انقلابیونی که در پی سرنگونی ‏رژیم باتیستا در کوبا بودند به همراه فیدل کاسترو و یارانش پا به خاک کوبا گذاشت، پنج سال بعد در هشتم ژانویه 1959 ‏ارتش انقلابی همراه با قیام مردمی هاوانا را آزاد کردند.

 

با این حال چه گوارای آرژانتینی نه تنها به اندازه فیدل کاسترو رهبر جنبش کمونیستی 26 جولای محبوبیت داشت ‏بلکه شیوه و منش او پس از پیروزی که همان زندگی ساده چریکی و مشی انقلابی را دنبال می کرد وی را به ‏چهره ای محبوب بدل ساخت، چهره ای که با عکسی از کوردوا عکاس انقلاب کوبا و مرگ اسطوره ای ش بدل به ‏شمایل قرن ما شد.‏

ارنستو رافائل گوارا دلاسرنا که چریکها وی را چه می خوانند، در 14 ژوئن 1928 در منطقه روساریو ی ‏آرژانتین متولد شد وی اولین فرزند خانواده ای بود که ریشه در باسک اسپانیا و ایرلند داشت؛ به این ترتیب شور ‏انقلاب را از هر دو کشور اجدادی ش به ارث برده بود.‏

پدرش گفته بود: اولین مشخصه پسرم آن بود که در رگ هایش خون انقلابی گری ایرلندی، پیروزی طلبی ‏اسپانیایی و میهن پرستی آرژانتینی جریان داشت. چیزی در ذات او بود که او را به خطر و انقلاب می کشاند.‏

چه جوان در خانواده ای چپ گرا رشد یافت، پدرش هوادار خوان پرون و سوسیالیست ها بود و از همان کودکی ‏ارنستو همپای پدرش در همایش ها و محافل سیاسی بود. در نوجوانی با وجود بیماری آسم از فعالیت های ورزشی ‏دوری نمی کرد و در مسابقات راگبی یکی از ستاره های آن به شمار می رفت وی همچنین در شطرنج نیز در بین ‏دانش آموزان به قهرمانی رسید.‏

در همان دوران توجه ش بیش از پیش به شعر و ادبیات جلب شد و شیفته شاعران چپ گرای آمریکای لاتین چون ‏پابلو نرودا و نویسندگانی چون فدریکو گارسیا لورکا شد، چه حتی در میانه جنگ در جنگل های کوبا هم همواره ‏کتاب شعر و یا داستانی به همراه داشت که در هر فرصتی به مطالعه آن می پرداخت.‏

ارنستوی نوجوان حتی برخی از اشعار شاعران محبوبش را از بر کرده بود. در کتابخانه خانه آنها بیش از 3000 ‏جلد کتاب موجود بود که اغلب اوقات چه نوجوان را مشغول می ساخت. در همان ایام تقریبا تمام کتابهای کارل ‏مارکس، ویلیام فالکنر، آندره ژید، فرانک کافکا، آلبر کامو، ولادیمیر ایلیچ لنین، ژان پل سارتر، فردریک انگلس و ‏بسیاری دیگر از نویسندگان و متفکران بزرگ را خوانده بود.‏

هر چه که بزرگ تر می شد علاقه ش به ادبیات آمریکای لاتین بیشتر می شد و بسیاری از دستنوشته های وی از ‏این دوران سرشار از این دلبستگی است.‏

در سال 1948 چه گوارا برای تحصیل در رشته پزشکی وارد دانشگاه بوینس آیرس شد ولی در میانه تحصیل یک ‏سال مرخصی گرفت تا شیفتگی خود به آمریکای لاتین را تا به سفری را با رفیق ش آلبرتا گرانادو با ‏موتورسیکلت به کشورهای آمریکای لاتین برود. در همین سفر بود که ایده های انقلابی و قهرآمیز او بیش از ‏گذشته شکل گرفتند ؛ مشاهدات وی از وضعیت مردم محروم او را رادیکال تر ساخت و به این باور رساند که تنها ‏راه رسیدن به برابری انقلاب مسلحانه است. وی در خاطرات خود از این سفر تحت عنوان خاطرات موتورسیکلت ‏به تشریح وضعیت این کشورها و برداشت های خود از آن پرداخته است این خاطرات بیش از چهار دهه پس از ‏مرگش در ایالات متحده پرفروش ترین کتاب سال شد و از روی آن فیلمی تحسین شده به همین نام ساخته شد.‏

پس از این سفر طولانی وی به دانشگاه برگشت و در سال 1953 فارغ التحصیل شد. پس از آن بار دیگر سفرش ‏به کشورهای آمریکای لاتین به عنوان پزشک را از سر گرفت، وی خود گفته است: من گرسنگی، فقر و بیماری ‏را از نزدیک لمس کردم و تلاش کردم که به این مردم کمک کنم.‏

پس از مدتی چه گوارا در گواتمالا که سرانجام دولتی اصلاح طلب یافته بود ساکن شد و در آنجا با هیلدا گادئا ‏آکوستا یک اقتصاددان زن پرویی آشنا شد که وی را به بسیاری از مقامات دولتی معرفی کرد و رابط وی با ‏سازمانی به نام اتحاد انقلابیون خلق های آمریکا شد.‏

‏از همان طریق وی با برخی از تبعیدیان کوبایی که با فیدل کاسترو در ارتباط بودند آشنا شد. گروه فیدل کاسترو ‏رهبری حمله به یک پادگان نظامی در سانتیاگو در 26 جولای همان سال را برعهده گرفته بود که به معنای اعلام ‏موجودیت جنبش چریکی کوبا به شمار می رفت.‏

در مه 1954 سی آی ا کودتای نظامی علیه دولت رفرمیست آربنز سازمان داد و چه بی درنگ به جنبش مقاومت ‏مسلحانه برای مقابله با کودتاچیان پیوست اما کودتاچیان به پیروزی رسیدند و بسیاری از حامیان چپ گرای دولت ‏رفرمیست نیز کشته یا دستگیر شدند. چه نیز ناچار شد مدتی در کنسولگری آرژانتین بماند تا کودتاگران به وی ‏اجازه خروج از کشور را بدهند.‏

 

سرنگونی دولت آربنز سبب شد تا چه بیش از گذشته به نقش مداخله گرایانه و امپریالیستی ایالات متحده در ‏آمریکای لاتین پی ببرد و باور به استقرار سوسیالیسم با قوه قهریه را در وی تقویت کرد زیرا معتقد بود رفرم و ‏اصلاحات در جایی که امپریالیسم با تمام توان و قدرت حضور دارد به جایی ختم نخواهد شد.‏

در سپتامبر 1954 چه وارد مکزیکو سیتی شد که برخی از تبعیدیان کوبایی که وی می شناخت نیز پس از کودتای ‏گواتمالا در آنجا پناه گرفته بودند. کمی بعد وی به رائول کاسترو معرفی شد و او نیز شبی چه را به منزل برادرش ‏فیدل کاسترو که رهبر جنبش چریکی 26 جولای بود دعوت کرد، فیدل و چه یک شب تمام تا صبح به بحث و ‏مذاکره پرداختند و سیگار کشیدند، قبل از سپیده چه تصمیم گرفت تا با فیدل و همراهانش سوار بر کشتی به کوبا ‏برود و عضو جنبش 26 جولای شود.‏

با وجود اینکه وی تصور می کرد پزشک جنگی خواهد بود تحت تعلیمات چریکی قرار گرفت و به زودی به دلیل ‏شایستگی هایش به رهبری یک جوخه منصوب شد.‏

فیدل و 81 همراهش در جوخه های مجزا در اولین فرصت به نیروهای ارتش باتیستا حمله کردند اما بسیاری از ‏آنها در درگیریهای اولیه کشته و یا پس از اسارت بلافاصله در ملاعام تیرباران شدند.‏

از گروه فیدل کاسترو تنها حدود 20 نفر باقی مانده بود که به دو گروه تقسیم شده بودند و رهبری یکی را چه ‏برعهده گرفته بود.‏

هر دو گروه به کوههای سیرا ماسترا عقب نشینی کردند و پس از پیوستن به یکدیگر آنجا را پایگاه آموزشی و ‏عضوگیری خود کردند. چند هفته بعد چریکهای شهری به آنها پیوستند و عملیاتی را نیز در شهرها سازمان دادند، ‏روستائیان و ساکنان منطقه نیز از آنها استقبال کردند، چریکها که در بین مردم به ریشوها مشهور بودند برای مردم ‏مدرسه، شورا و بیمارستان تاسیس کردند و چه به درمان مردم و سوادآموزی می پرداخت. در همین زمان بود که ‏وی با چریک زنی به نام آمیلدا آشنا شد که بعد از پیروزی به روابط عاشقانه منتهی شد.‏

در سال 1957 در حالی که عملیات جنگلی ها و شهری ها علیه ارتش و پلیس باتیستا شدت یافته بود، ارتش با تمام ‏توان خود به پایگاه های اصلی چریکها در سیرا ماسترا حمله بردند، با وجود تلفات سنگین چریکها، کاسترو دو ‏ارتش مجزا از چریکها سازماندهی کرد که فرماندهی یکی را برعهده چه گوارا گذاشت.‏

هر دو ارتش چریکی سرانجام از محاصره نیروهای دولتی درآمدند و به نبرد خود ادامه دادند، در همین زمان ‏عملیات چریکهای شهری و تظاهرات، اعتصابات و اعتراضات در شهرهای مختلف کوبا عرصه را بر دولت ‏باتیستا تنگ کرده بود و چریکها فرصت یافتند تا به شهرهای اصلی کوبا نزدیک تر شوند.‏

چه گوارا در این دوران خود از بسیاری از تله ها و تورهای نظامیان نجات یافته بود، علاوه بر این میان مردم ‏منطقه و چریکها از محبوبیت بسیاری برخوردار بود، هر چقدر در برابر رفقا و مردم مهربان و صمیمی بود از ‏کوچک ترین خطاهای چریکها در برخورد با مردم نمی گذشت و خاطیان را به شدیدترین وجهه تنبیه می کرد.‏

در فوریه 1958 چه گوارا رادیو انقلاب را بنیان گذاشت که در سازماندهی انقلابیون نقش موثری ایفاء کرد. در ‏جولای همان سال چه با خلق یک تاکتیک نظامی با یک گروه کوچک یک گردان نظامی را شکست داد، تاکتیکی ‏که سالها از سوی سی آی ا مورد بررسی و تحلیل قرار گرفت. پیروزی در این نبرد از سوی روحیه ارتشیان را ‏درهم شکست و از سوی دیگر از فرمانده چه اسطوره ای شکست ناپذیر ساخت.‏

در اواخر دسامبر 1958 وی یک گروه کوچک از یارانش را سازمان داد تا به سانتاکلارا دومین شهر بزرگ کوبا ‏حمله کنند وی به آنها خاطرنشان کرد که این حمله ای انتحاری است و بازگشتی در کار نیست اما اغلب چریکهای ‏تحت فرمان وی حاضر به شرکت در این عملیات شدند با وجود آنکه ارتش در برابر این حمله از نیروی هوایی، ‏تانک و توپخانه استفاده کرد و حتی بدون هدف مناطق شهری را بمباران کرد، پس از چندین روز پادگان و مقر ‏پلیس شهر سقوط کرد و تسلیم شد.‏

این حمله آخرین پایگاه نظامی باتیستا در کوبا را نابود کرد و چریکها از همه سو به سوی هاوانا که در همان زمان ‏درگیر نبرد چریکهای شهری و قیام مردمی بود حمله بردند، چه که فرماندهی ارتش دوم را داشت با نیروهای ‏باتیستا در حوالی هاوانا درگیر شد و در حالی که رادیوی هاوانا به قصد تضعیف روحیه مردم خبر کشته شدن وی ‏را پخش کرد، در آخرین ساعات سال 1958 چه ارتش باتیستا را از سر راه برداشت و به هاوانا رسید.‏

نبرد شهری در هاوانا هشت روز به طول انجامید و نیروهای تحت فرماندهی کاسترو سرانجام توانستند رژیم را ‏سرنگون سازند و دولت انقلابی به پاس خدمات چه در پیروزی وی را زاده کوبا اعلام کرد. ‏
در ژوئن همان سال وی با آمیلدا مارچ ازدواج کرد و پس از آن کاسترو وی را برای چند ماه به کشورهای مختلف ‏آفریقایی و آسیایی فرستاد تا وی فرصت طرح حمایت از ایده انقلاب در آمریکای لاتین را نیابد. چه هنگامی به ‏کوبا بازگشت که آمریکا دسته های ضد انقلابی را علیه دولت کاسترو تحت عنوان نیروهای ضد کمونیست سازمان ‏داده بود و با همکاری ملاکین به عملیات علیه انقلابیون و ترور اعضای شوراهای محلی می پرداختند.‏
در سال 1959 گروه های نظامی بین المللی که در میان آنها آلمانی و یونانی نیز بود با همکاری دولت جمهوری ‏دومنیکن و سازماندهی آمریکا عملیات گسترده ای را علیه دولت کوبا به راه انداختند که کشور را درگیر جنگ ‏داخلی ساخت. ‏

در سال 1960 یک کشتی باری حامل سلاح ظاهرا به دلیل خرابکاری دچار انفجار شد و صد نفر از خدمه و ‏کارکنان اسکله در این واقعه کشته شدند، چه که در آن زمان چند پست دولتی را همزمان برعهده داشت، بلافاصله ‏خود را به اسکله رساند و مشغول مداوای زخمی ها شد و در مراسم تشیع قربانیان شرکت کرد. آلبرتو کوردا از ‏حضور چه در این مراسم عکس هایی گرفت که یکی از آنها تحت عنوان چه قهرمان به شهرت رسید و همان ‏عکسی ست که امروز بر دیوار اتاق بسیاری از جوانان و بر تی شرت بسیاری از مردم در گوشه و کنار جهان ‏نقش بسته است.‏

در همین دوران وی فرصت یافت تا به تئوریزه کردن مدل انقلاب کوبایی که بعدها به درسنامه اصلی ادبیات ‏چریکی در جهان بدل شد بپردازد و چندین کتاب در این باره نوشت.‏

در حالی که نیروهای ضدانقلابی تحت حمایت رزمناوهای آمریکایی در سال 1961 در خلیج خوکها به کوبا حمله ‏کردند، کاسترو به چه دستور داد تا رهبری عملیات دفاعی در غرب کوبا را برعهده بگیرد زیرا تصور می شد که ‏ممکن است نیروهای آمریکایی برای فریب دادن کوبایی ها ضد انقلابی ها را وادار به حمله از خلیج خوکها کرده ‏اند و خود دست به حمله اصلی از غرب بزنند.‏

اما با شکست سخت و فوری ضد انقلابیون در خلیج خوکها، خبری از حمله آمریکا به غرب کوبا نشد و کاسترو از ‏شمال و چه از غرب به هاوانا برگشتند اما چه تصادفا مجروح و گلوله ای به گونه ش اصابت کرد.‏

در جریان کنفرانس اقتصادی کشورهای قاره آمریکا که چه در آن به عنوان وزیر دارایی کوبا حضور داشت، از ‏طریق منشی کاخ سفید یادداشتی به جان اف کندی رساند با این مضمون: “برای حمله خلیج خوک ها متشکریم، ‏پیش از این حمله انقلاب ضعیف بود اما اکنون از هر زمانی قوی تر است! “‏

چه گوارا یکی از حامیان اصلی استقرار موشکهای بالستیک اتمی شوروی در کوبا بود که به بحران تازه ای در ‏روابط کوبا و آمریکا بدل شد.‏

دو سال بعد در سال 1964 وی در حالی برای شرکت در مجمع عمومی سازمان ملل وارد نیویورک شد که ‏تبلیغات دولت آمریکا از وی به عنوان خطری بالقوه برای آمریکا یاد می کرد وی در سخنرانی تاریخی خود به ‏شدت “یانکی” ها را برای استثمار آمریکای لاتین مورد انتقاد قرار داد. در زمان اقامت کوتاهش در نیویورک با ‏بسیاری از سیاستمداران از جمله مالکوم ایکس ملاقات و با بسیاری از روزنامه نگاران مصاحبه کرد.‏

پس از آن به مدت سه ماه به کشورهای بلوک چپ در آسیا و آفریقا از جمله مصر تحت رهبری ناصر سفر کرد و ‏در برخی از سخنرانی های خود از سیاست های اقتصادی شوروی برای کشورهای بلوک شرق انتقاد کرد. بر ‏اساس این دکترین در دهه شصت بسیاری از کشورهای بلوک شرق ناچار بودند تنها به تولید محصولات خاص ‏بپردازند که اقتصاد بلوک شرق به آنها نیاز داشت.‏

پس از بازگشت به کوبا به سمت وزیر صنایع محسوب شد اما در میان شگفتی روس ها، سیاست دوری از شوروی ‏و میدان دادن به چینی ها را در پیش گرفت و حامی اصلی نزدیکی به چین شد که به یکی از دلایل اصلی اختلاف ‏نظر بین وی و کاسترو بدل شد.‏

وی پیش تر در سخنرانی در الجزیره از سیطره آمریکا بر غرب و سیطره شوروی بر شرق سخن به میان آورده و ‏خواستار قیام جنوب علیه هر دو شده بود، تئوری که تاثیر بسیاری بر متفکران چپ نوین کشورهای جنوب گذارد.‏

در حمایت از کمونیست ها در ویتنام وی در نوشتاری خواستار قیام مسلحانه مردم کشورهای جنوب و بدل کردن ‏این کشورها به ویتنام های دیگری شد.‏

در اکتبر 1965 کاسترو اعلام کرد که چه گوارا از همه سمت های دولتی و حزبی خود استعفاء داده، کشور را ‏ترک کرده تا به آرمانهای انقلابی خود بپردازد اما دولت کوبا به مدت دو سال هیچ اطلاع دیگری از محل چه ‏گوارا نداد.‏

چه گوارا چند ماه پیش تر کوبا را به مقصد کنگو ترک کرده بود، چه و معدودی از یاران نزدیکش به همراه صد ‏کوبایی آفریقایی تبار برای پشتیبانی از جنبش چریکی کنگو به این کشور رفته بودند. سی ای آ به زودی از پایگاه ‏چه گوارا مطلع شد و ارتش کنگو را برای به دام انداختن وی بسیج کرد، در همین حال چه گوارا نیز رهبر ‏چریکهای کنگو را فاقد صلاحیت رهبری یافت.‏

دولت آمریکا حتی برای کمک به عملیات نابودی چه گوارا رزمناوهای خود را به منطقه فرستاد تا درصورت ‏لزوم تفنگداران آمریکایی را در این عملیات شرکت دهد. در حالی که چه از یک سو به ارتش کنگو و از سوی ‏دیگر با ماموران سی آی ا درگیر بود هر چه بیشتر به ضعف ها و خطاهای رهبری چریک ها در کنگو پی می ‏برد و آنها را درکتاب خاطرات کنگو نوشت، در این میان وی به اسهال خونی نیز مبتلا شد و با شدت یافتن آسم ش ‏به سختی بیمار شد. در این زمان از کوبایی ها خواست تا به کوبا برگردند و خود در کنگو بمیرد، اما کاسترو دو ‏نفر از نزدیکانش را مخفیانه برای مجاب کردن چه به بازگشت به کنگو فرستاد و سرانجام چه بیمار، مایوس و ‏ناتوان بازگشت و در مقدمه کتاب خاطرات کنگو نوشت: این تاریخ یک شکست است اما از بازگشت به هاوانا ‏سرباز زد زیرا کاسترو وصیت نامه وی را منتشر کرده بود وی مدتی در دارالسلام و مدتی در پراگ ماند و طرح ‏دو کتاب در باره فلسفه و اقتصاد را نوشت.‏

در سال 1967 در حالی که محل اقامت چه گوارا همچنان نامعلوم بود، شایعات حاکی از حضور وی در بین ‏چریکهای بولیوی بود. رهبری و آموزش های چه در ابتدا پیروزیهای سریع برای چریکهای بولیوی به ارمغان ‏آورد اما در سپتامبر همان سال ارتش موفق شد به هر دو گروه چریکی ضربات سختی وارد آورد و گفته می شود ‏که چه گوارا با گروه اندکی از یارانش پس از پراکنده شدن گروه ها و جدا ماندن از آنها، ناچار به عقب نشینی شد.‏

سی آی ا یک تیم ویژه متخصص از نیروهای مخصوص ارتش آمریکا برای قتل وی به منطقه اعزام کرده بود که ‏مستقیما در عملیات ارتش شرکت داشته و آن را رهبری می کردند.‏

از سوی دیگر چه بر روی حمایت حزب کمونیست بولیوی از جنبش چریکی حساب کرده بود در حالی که این ‏حزب به شوروی نزدیک بود و مایل به پشتیبانی از مدل انقلاب کوبا نبود، چه رهبری این حزب را در کتاب ‏خاطراتش که پس از مرگش به دست آمد: بی وفا و ابله نامیده بود.‏

در هفتم اکتبر 1967، فلیکس رودریگز افسر سی آی ا عملیات محاصره چه گوارا را رهبری کرد که منجر به ‏درگیری با چه و چند همراه باقی مانده ش در دره یورو، شد.‏

چه گوارا پس از آن که به شدت زخمی شد به اسارت درآمد، طناب پیچ شد و به مدرسه ای در آن نزدیکی برده شد ‏و یک روز تمام در حالی که با مرگ دست و پنجه نرم می کرد تحت بازجویی قرار گرفت اما سکوت کرد.‏

شاهدان می گویند با وجود جراحت شدید، چه مستقیم به چشمان بازجویان نگاه می کرد، سرش را بالا می گرفت و ‏تنها تقاضای سیگار می کرد.‏

در نهم اکتبر رئیس جمهور بولیوی دستور اعدام چه گوارا را صادر کرد، نظامیان برای کشتن چه در بین خود ‏قرعه کشیدند، قرعه به نام سرجوخه ماریو تران افتاد.‏

به سرجوخه تران دستور داده شد به گونه ای صحنه پردازی کند که گویی چه گوارا در درگیری کشته شده است، ‏لحظه ای قبل از مرگ، سربازان از چه پرسیدند آیا به جاودانگی خودت می اندیشی و او گفته بود نه به جاودانگی ‏انقلاب فکر می کنم.‏

هنگامی که سرجوخه تران به وی نزدیک می شد، چه فریاد زد: من می دانم آمده ای که من را بکشی، پس نترس ‏تو فقط داری یک مرد را می کشی.‏

تران نخست به دست ها و پاهای چه گوارا شلیک کرد و بعد به سینه ش و در حالی که او از درد به خود می پیچید ‏‏9 بار به او شلیک کرد و سرانجام گلویش را هدف گرفت. در ساعت سیزده و ده دقیقه چه گوارا جان سپرده بود.‏

سپس جسدش که به گفته شاهدان به شمایل مسیح می ماند به سردخانه بیمارستانی به نام مالتا برده شد و از آن ‏عکسبرداری شد.‏

جسد وی نیز بلافاصله در نزدیکی رودخانه ای دفن شد و رودریگز که بسیاری از وسایل به جا مانده از چه گوارا ‏را تصاحب کرده بود شخصا مرگ چه گوارا را به سی آی ا گزارش داد وی چندی بعد ساعت مچی چه گوارا را ‏که سالها آن را به دست می کرد به خبرنگاران نشان داد.‏

دست های چه گوارا که برای تشخیص هویت از تن جدا شده بودند مدتها بعد توسط آرژانتین به کوبا فرستاده شد، ‏در پانزدهم اکتبر دولت کوبا مرگ چه گوارا را تایید و سه روز عزای عمومی اعلام کرد، در روز سوم فیدل ‏کاسترو در برابر جمعیتی بیش از یک میلیون نفر در هاوانا از صفات بارز چه گوارا سخن گفت.‏

رژی دبره، فیلسوف چپ گرای فرانسوی که مدت کوتاهی همراه با چه گوارا در بولیوی بود می گوید چه در میانه ‏بیماریهای جنگلی و دایره محاصره ارتش که هر روز تنگ تر می شد به آینده آمریکای لاتین امیدوار بود و معتقد ‏بود که روزی دمکراسی و برابری در این قاره جای دیکتاتورها و فقر را خواهد گرفت.‏

در سال 1995 یک ژنرال بازنشسته ارتش بولیوی که فرمانده عملیات بود محل تقریبی دفن جنازه چه گوارا را ‏اعلام کرد اما دو سال طول کشید تا سرانجام گروهی از کارشناسان آرژانتینی و کوبایی توانستند دو گور دسته ‏جمعی را کشف کنند که در یکی بقایای جسدی بدون دست وجود داشت و پس از آزمایشات مختلف مشخص شد که ‏متعلق به چه گوارا است.‏

در هفدهم اکتبر بقایای جسد چه گوارا و شش همراهش طی مراسمی با حضور جمعیتی عظیم در آرامگاهی در ‏سانتاکلارا دفن شد. همان شهری که چهل سال قبل چه گوارا با عملیاتی فداکارانه آن را آزاد و راه پیروزی به سوی ‏هاوانا را گشوده بود. ‏

کنون بعد از گذشت 40 سال از مرگ ارنستو افکار و عقاید انسانی او همچنان در سراسر جهان منتشر می شود . در کشور های مختلف جهان تندیس ها و یاد بود های او نمادی از پاسداشت آزادی و انسانیت است . کودکان و نوجوا نان سراسر دنیا با پوشیدن لباسهایی که چهره ی ارنستو بر روی آن نقش بسته نام و یاد و خاطره ی اورا در دلها زنده نگاه می دارند ؛ نظریه ها و آثار مکتوب چگورارا به تمامی زبان های زنده ی دنیا ترجمه شده و برخی از این آثار جزء پر فروشترین کتابهای سال می باشند .

بسیاری از چهره های برجسته سیاسی و فرهنگی که در زمان حیات ارنستو با او ملاقات هایی داشتند افکار و اندیشه های این پزشک چریک و نظریه پرداز جوان و پرشور را ورای زمان و مکان می پندارند؛ جمال عبدالناصر ، شولوخوف، مائو ، سیمون دوگوار، ژان پلسارت، گابریل گارسیا مارکز ، اوریانا فالاچی و برناردو برتولوچی از دست بودند .

دکتر ارنستو چگوارا در آخرین لحظات اعدامش خطالب به افسرانی که به سوی او نشانه گرفته بودند ؛ شلیک کنید شما فقط یک چگوارا را دارید می کشید !!!






اخرین مطالب

سوسا وب تولز

کد موسیقی برای وبلاگ